مهرسا خانم و شیطونیاش
سلام مهرسای مهربانم الان که می خوام از تو بگم ت یک سال و نه ماه بیست و یک روزت امروز 96/5/3 وهر روز بزرگ و بزرگ تر میشی وقتی به دنیا اومدی هر روز آرزو مي کردم که زودتري از خودت صدا دراری ،وبعد منتظر خنديدنت بودم وبعد همش می گفتم کی چهار دستو پا رفتنت رو ميبنم مهرساي قشگم خوشحالم که هروز نظاره گر بزرگ شدندت هستم واز خدا ممنونم که همچین نعمتی رو به من وباباي عطا کرده وقتی که اولین گام هات زمین ر و احساس کرد نه ماه داشتی و الان به را حتی راه ميري وميدوي وباصداي دلنشينت مامان و بابا ی میگی هر کلمه ی بگم تکرار میکنی ناز گلکم دوست دارم و امیدوارم که ب...
نویسنده :
مامان مهرسا
14:37
آغاز عشق
من وباباي دخمل گلی سال93باهم یکی شدیم وبعد از پنج ماه باردار شدم و شاپرک قشنگمون سال 95/8/12 چشمای قشنگش رو به سوی این دنیای شیرین وا کرد و می خوام ازین به بعد لحظه های شیرین زندگیش رو توی این وبلاگ ثبت کنم ...
نویسنده :
مامان مهرسا
16:29